شش راه برای جلب محبت مردم :1- صمیمانه نسبت به غیر، علاقه مند باشید. 2- تبسمی بر لب داشته باشید. 3- به یاد بیاورید که نام هر کس برای او شیرین ترین و مهمترین لغت قاموسهاست.4- شنیدن را بیاموزید، طرف خود را به شوق آورید که از خود سخن بگوید.5- با مخاطب از آنچه دوست دارد صحبت کنید.6- صمیمانه و صادقانه اهمیت او را برا ی خودش آشکار سازید.((دیل کارنگی))
هرگز سخن نمى گفت مگر در مورد امورى که ثواب الهى را امید داشت ، در موقع سخن گفتن به قدرى نافذ الکلمه بود که همه سکوت اختیار مى کردند و تکان نمى خوردند ، و به هنگامى که ساکت مى شد آنها به سخن درمى آمدند ، اما نزد او هرگز نزاع و مجادله نمى کردند ... هرگاه فرد غریب و ناآگاهى با خشونت سخن مى گفت و درخواستى مى کرد تحمل مى نمود ، و به یارانش مى فرمود : هرگاه کسى را دیدید که حاجتى دارد به او عطا کنید ، و هرگز کلام کسى را قطع نمى کرد تا سخنش پایان گیرد . آرى اگر این اخلاق کریمه و این ملکات فاضله نبود آن ملت عقب مانده جاهلى و آن جمع خشن انعطاف ناپذیر در آغوش اسلام قرار نمى گرفتند ، و به مصداق لانفضوا من حولک همه پراکنده مى شدند .
هرگز اجازه نمى داد به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند ، بلکه مى فرمود : شما به فلان مکان بروید و من هم مى آیم و در آنجا به هم مى رسیم ، حرکت کردن پیاده در کنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پیاده مى شود !
خلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا که نه کسى را با کلام خود مىآزرد و نه به کسى اهانت مىنمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مىنمود، اگر چه هم ناچیز مىبود، و هیچ نعمتى را مذمت نمىفرمود، و در خصوص طعامها مذمت نمىکرد و از طعم آن تعریف هم نمىنمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمىآورد، و وقتى که حقى پایمال مىشد از شدت خشم کسى او را نمىشناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آنکه احقاق حق مىکرد، و اگر به چیزى اشاره مىفرمود با تمام کف دست اشاره مىنمود، و وقتى از مطلبى تعجب مىکرد دستها را پشت و روى مىکرد و وقتى سخن مىگفت انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست مىزد، و وقتى غضب مىفرمود، روى مبارک را مىگرداند در حالتى که چشمها را هم مىبست، و وقتى مىخندید خندهاش تبسمى شیرین بود به طورى که تنها دندانهاى چون تگرگش نمایان مىشد.
اهل فضل را با ادب خود ایثار مىفرمود، و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت احترام مىنمود، و حوائجشان را برطرف مىساخت، چون حوائجشان یکسان نبود، بعضى را یک حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا (ص) با ایشان مشغول مىشد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقصشان مىکرد، و از ایشان در باره امورشان پرسش مىکرد، و به معارف دینیشان آشنا مىساخت.
زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز مىداشت، و با مردم انس مىگرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمىکرد، بزرگ هر قومى را احترام مىکرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار مىنمود، همیشه از مردم بر حذر بود، و خود را مىپائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمىپیچید، همواره از اصحاب خود تفقد مىکرد، و از مردم حال مردم را مىپرسید، و هر عمل نیکى را تحسین و تقویت مىکرد، و هر عمل زشتى را تقبیح مىنمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط نمىکرد، از غفلت مسلمین و انحرافشان غافل نبود، و در باره حق، کوتاهى نمىکرد و از آن تجاوز نمىنمود، در میان اطرافیان خود کسى را برگزیدهتر و بهتر مىدانست که داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواهتر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن کسى بزرگتر بود که مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.
هیچ نشست و برخاستى نمىکرد مگر با ذکر خدا، و در هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمىکرد، و از صدرنشینى نهى مىفرمود، و در مجالس هر جا که خالى بود مىنشست، و اصحاب را هم دستور مىداد که چنان کنند. و در مجلس، حق همه را ادا مىکرد، به طورى که احدى از همنشینانش احساس نمىکرد که از دیگران در نزد او محترمتر است.
دائما خوشرو و نرمخو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد کن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى که رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمىداد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند، امیدواران را ناامید نمىکرد، نفس خود را از سه چیز پرهیز میداد: 1- مراء و مجادله 2- پر حرفى 3- گفتن حرفهاى بدرد نخور. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مىکرد: 1- هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمىکرد 2- هرگز لغزش و عیبهایشان را جستجو نمىنمود 3- هیچ وقت حرف نمىزد مگر در جایى که امید ثواب در آن مىداشت.
و وقتى تکلم مىفرمود همنشینانش سرها را به زیر مىانداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افکنده است، و وقتى ساکت مىشد، آنها تکلم مىکردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمىکردند، و اگر کسى تکلم مىکرد دیگران سکوت مىکردند تا کلامش پایان پذیرد، و تکلمشان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده مىافتادند، آن جناب نیز مىخندید و اگر از چیزى تعجب مىکردند او نیز تعجب مىکرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى مىخواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى مىکرد، آن جناب تحمل مىنمود، به حدى که اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمیامدند و آن حضرت مىفرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى کنید، و هرگز ثناى کسى را نمىپذیرفت مگر اینکه به وى احسانى کرده باشد، و کلام احدى را قطع نمىکرد مگر اینکه مىدید که از حد مشروع تجاوز مىکند که در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس کلامش را قطع مىکرد.
سید الشهداء (ع) مىفرماید: سپس از سکوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:
سکوت رسول خدا (ص) چهار جور بود: 1- حلم 2- حذر 3- تقدیر 4- تفکر. سکوتش از حلم و صبر این بود که هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمىآورد و از جاى نمىکند، و سکوتش از حذر در چهار مورد بود:
1- در جایى که مىخواست وجهه نیکو و پسندیده کار را پیدا کند تا مردم نیز در آن کار به وى اقتدا نمایند.
2- در جایى که حرف زدن قبیح بود و مىخواست بطرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى کند.
3- در جایى که مىخواست در باره صلاح امتش مطالعه و فکر کند.
4- در مواردى که مىخواست دست به کارى زند که خیر دنیا و آخرتش در آن بود.
و سکوتش از تقدیر این بود که مىخواست همه مردم را به یک چشم دیده و به گفتار همه به یک نحو استماع فرماید، و اما سکوتش در تفکر عبارت بود از تفکر در اینکه چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى.
اربعین، چهلمین روز شهادت امام حسین علیه السلام است که جان خود و یارانش را فدای دین کرد. ازآنجا که گرامیداشت خاطره شهید و احیاء اربعین وی، زنده نگهداشتن نام و یاد و راه اوست و زیارت، یکی از راههای یاد و احیاء خاطره است، زیارت امام حسین«ع» به ویژه در روز بیستم ماه صفر که اربعین آن حضرت است، فضیلت بسیاردارد.
امام حسن عسکری«ع» در حدیثی علامتهای «مؤمن» را پنج چیز شمرده است:پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز که هفده رکعت آن نمازهای واجب و مابقی نوافل می باشد، زیارت اربعین، انگشتر در دست راست کردن، پیشانی بر خاک نهادن در نماز و«بسم الله الرحمن الرحیم» را در نماز،آشکارا گفتن.(1)
زیارت اربعین که در این روز مستحب است، در کتب ادعیه آمده است و به اینگونه شروع میشود: «السلام علی ولی الله و حبیبه...» که این متن،از طریق صفوان جمال از امام صادق«ع» روایت شده است. زیارت دیگر آن است که جابربنعبدالله انصاری دراین روز خوانده است و متن زیارت به عنوان زیارتنامه آن امام در نیمه ماه رجب نقل شده و با جمله«السلام علیکم یا آل الله...» شروع میشود.(2) مورخان نوشتهاند که جابربن عبدالله انصاری، همراه عطیه عوفی موفق شدند که درهمان اولین اربعین پس ازعاشورا به زیارت امام حسین«ع» نائل آیند. وی که آن هنگام نابینا شده بود، در فرات غسل کرد و خود را خوشبو ساخت و گامهای کوچک برداشت تا سر قبر حسین بن علی«ع» آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت:«حبیب لا یجیب حبیبه...» آنگاه زیارتی خواند و روی به سایر شهدا کرد و آنان را هم زیارت نمود.(3)
غیر ازعشق و محبت، که پای زائر را پیاده به مرقد امام حسینعلیه السلام میکشاند و رنج سفر و خوف و خطر را به جان میخرد، پیاده روی برای زیارت سید الشهدا، ثواب بسیار دارد و مورد تاکید پیشوایان دین است. امام صادق«ع» فرموده است:«من خرج من منزله یرید زیارة قبرالحسین بن علی«ع» ان کان ماشیا کتبت له بکل خطوة حسنة و محا عنه سیئة...»(4) هر کس به قصد زیارت امام حسین«ع»، پیاده از خانهاش خارج شود، خداوند در مقابل هر گام، برای او حسنهای مینویسد و گناهی از او میزداید.
یکی از زائران همیشگی امام حسین«ع» که هر ماه آن حضرت را زیارت میکرده، به خاطر پیری و ناتوانی، یک بار نتوانست برود. نوبت بعد که پیاده پس از چند روز راهپیمایی به حرم میرسد و سلام میدهد و نماز زیارت میخواند، در خواب،آن حضرت را میبیند که به وی میگوید:چرا به من جفا کردی، تو که نیکوکار بودی... (5) این شدت عنایت ائمه را به زائر پیاده میرساند. معاویة بن وهب- از اصحاب امام صادق علیه السلام- میگوید:
خدمت آن حضرت رسیدم. در مصلای خود در خانهاش نشسته بود و پس از نماز با خداوند راز و نیاز میکرد. از جمله- در دعا نسبت به زائران قبرحسین«ع»- میگفت:
«خدایا زائران قبرحسین را بیامرز، اینان که در این راه، پول خرج میکنند، بدنهای خود را دراین راه در معرض خطر قرار میدهند... خدایا رحم کن بر چهرههایی که آفتاب، رنگ آنها را تغییر داده، صورتهایی که متوجه قبراباعبدالله است، چشمهایی که در محبت ما اشک میریزد... خدایا این جانها و بدنها را به تو میسپارم، تا کنار حوض کوثر به هم برسیم...»(6) این سنت زیارت پیاده، از زمان ائمه بوده و تا کنون نیز ادامه دارد و اجر بیشماری برای آن نقل شده است. فاضل دربندی مینویسد: این پیاده بودن، یا به جهت فقیربودن زائراست که نشان میدهد این زیارت، برخاسته از شوق و محبت است، یا به جهت آنست که زائر، خود را در برابر سلطان اقلیم جوانمردی و خورشید سپهر عصمت و شهادت کوچک میشمارد و در راه او، رنج سفر پیاده را بر خود هموار میکند و هر دو ارزشمند است.(7) در عراق، از سالها پیش چنین رسم است که هیئتها، دستهها و کاروانهایی کوچک یا بزرگ، درایام خاصی از بصره، بغداد وعمدتا از نجف، برای زیارت کربلا پیاده حرکتمیکنند. به ویژه درایام زیارتی خاص مثل نیمه شعبان، اول رجب، ایام عاشورا و اربعین بیشتر و پرشکوه تر است و اغلب، راه کنار ساحل فرات را انتخاب میکنند که از نجف تا کربلا 18 فرسنگ است و چند روز طول میکشد. دراین کاروانهای زیارتی پیاده، علمای بزرگ هم شرکت میکردند، همچون میرزای نایینی، آیة الله کمپانی، سید محسن امین، وبسیاری ازعلمای معاصر. دراین مسیر، دیدار با عشایر و فعالیتهای تبلیغی هم انجام یگرفت و شعارهایی هم مطرح میشد و روضهخوانی برگزار میگشت.
در ایام حکومت بعثیها، این پیاده رویهای پر شکوه، آن هم از طریق جاده غیر رسمی کنار فرات، رنگ مبارزه و مخالفت با رژیم عراق هم به خود میگرفت و یک بار هم در ایام اربعین حسینی در سال 1397 ه.ق به درگیریهای سخت میان نیروهای بعثی با انقلابیون شیعه و کاروانهای زیارتی در طول راه و در حرم اباعبدالله الحسین«ع» انجامید و کشتهها ومجروحان بسیاری داد، (8) و به«اربعین خونین» معروف شد.
در کوی عشق، درد و بلا کم نمیشود
از باغ خلد، برگ و نوا کم نمیشود
تیغ شهادتست دل گرم را علاج
این تشنگی به آب بقاء کم نمیشود
قاصد، تسلی دل عاشق نمیدهد
شوق حرم به قبله نما، کم نمیشود
نوشت ها:
1- بحارالانوار،ج 98،(بیروت) ص 329/ المزار، شیخ مفید، ص 53.
2- مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.
3- منتهی الآمال،ج 1، حوادث اربعین/ نفس المهموم، ص 322/ بحارالانوار،ج 98، ص 328.
4- بحارالانوار،ج 98، ص 28/ المزار، شیخ مفید، ص30.
5- همان، ص 16.
6- همان، صص 52 و 8 .
7- اسرارالشهادة، فاضل دربندی، ص136،(چاپ سنگی).
8- شرح مبسوط ماجرا در کتاب«انتفاضة صفرالاسلامیه»از رعد الموسوی آمده است.
وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است. اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.
اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است و اگر راننده عصبانی نباشد، با حسن اتفاق دیگری مواجه هستید. خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید.
هاروی مک کی می گوید: روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطه ای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده ای با پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید.
سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید.
بر روی کارت نوشته شده بود: در کوتاه ترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم.
من چنان شگفت زده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای نیویورک در کره ای دیگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم. پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت: پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانیکه رژیم تغذیه دارند، هست.
گفتم: خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم.
راننده پرسید: در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه.
سپس با دادن یک بطری نوشابه، حرکت کرد و گفت: اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در اختیار شما است.
آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت: این فهرست ایستگاههای رادیویی است که می توانید از آنها استفاده کنید. ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید می توانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.
از او پرسیدم: چند سال است که به این شیوه کار می کنید؟
پاسخ داد: دو سال.
پرسیدم: چند سال است که به این کار مشغولید؟
جواب داد: هفت سال.
پرسیدم: پنج سال اول را چگونه کار می کردی؟
گفت: از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسی های زیادی که همیشه راه را بند می آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم. روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که وین دایر شروع به سخنرانی کرد. مضمون حرفش این بود که مانند مرغابیها که مدام واک واک می کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید. پس از شنیدن آن گفتار رادیویی، به پیرامون خود نگریستم و صحنه هایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می کردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند. سخنان وین دایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم.
پرسیدم: چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟
گفت: سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید. نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته، این داستان را حداقل با سی راننده تاکسی در میان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند. بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند.
شما، در زندگی خود از اختیار کامل برخوردارید و به همین دلیل نمی توانید گناه نابسامانیهای خود را به گردن این و آن بیندازید. پس بهتر است برخیزید، به عرصه پر تلاش زندگی وارد شوید و مرزهای موفقیت را یکی پس از دیگری بگشایید.
دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست.
اگر به جهان بگویی: سهم منو بده...
دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: سهم منو بده... و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی.
اما اگر به دنیا بگویی: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟، دنیا هم به تو خواهد گفت: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟
داستانک
سن هر کس با توجه به میزان درد و رنجی که در برخورد با ایده های نو تجربه می کند، تعیین می شود.((کوینسی جونز))