اگر چه غبار غم از دل زدودی
ز اشعار نابت به گوشم غنودی
نگاهی که در چشم آیینه کردم
ندیدم کسی را تو بودی تو بودی
ندادم به کس دل بجز آن زمانی
که با یک اشاره دل از من ربودی
شگفتا که با آنهمه رازداری
نگهدار راز من و دل نبودی
در آن شعلهای که دل آتش بگیرد
نماند نشانی بجز دود عودی
دریغا که در باغ و بستان عشقم
شقایق ترین گل تو بودی که بودی
در این راه پر از نشیب و فرازم
نبردم بجز عشق پاک تو سودی
امیر از نگاهت که دردی نخیزد
برای که این شعر غمگین سرودی