چـون زلف توام جـــانـا، در عیـــن پریشــانی
چون باد سحــرگاهم ،در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری، تو عشقـی و تو جانی
خواهم که تو را در بر ،بنشـــانم و بنشینم
تا آتش جـــانم را ،بنشینــــی و بنشــانـی
ای شاهد افلاکی، در مستی و در پاکــی
من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانــی
در سینه ســـوزانم ،مستـــوری و مهجوری
در دیـــده بیــــدارم ،پیــــدایی و پنهـــانـی
مـن زمــــزمه عـــودم، تو زمــزمـه پردازی
من سلسله موجم، تو سلسلــه جنبانی
از آتش ســــــودایت، دارم مـــن و دارد دل
داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی
دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانــی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟
روی از مــــن سرگردان شاید که نگردانی
یاد و خاطره اش گرامی باد
سلام به تو دوست عزیز
عیدت مبارک باشه
ان شاالله هر روزت مثل امروز عید باشه
وب خوبی داری به منم سر بزن خوشحال میشم